چراغ کرم خاکی

کرم خاکی یک سال تلاش کرد تا یک خانه ی خیلی زیبا برای خودش درست کرد. خانه ی کرم خاکی همه چیز داشت. مبل کرمی، تختخواب کرمی، میز و صندلی و ... ،اما یک چیز مهم نداشت. خانه ی او تاریک بود و چراغ نداشت . کرم خاکی می دانست که چون خانه اش زیر خاک است نمی تواند برای خانه اش چراغ درست کند. هر چراغی که به خانه اش می برد خیلی زود خاموش می شد.
این مشکل، کرم خاکی را ناراحت کرده بود اما هیچ راه حلی هم برایش پیدا نمی کرد. به خاطر همین بیشتر شبها کنار در خانه اش می نشست تا زیر نور ماه زندگی کند. یک شب که کنار در نشسته بود، از دور نوری را دید. کرم خاکی فکر کرد آن هم نور یک چراغ کوچک است .با خودش گفت چه فایده هر چراغی باشد به درد من نمی خورد . چون تا آن را به خانه ببرم زود خاموش می شود.
ادامه مطلب...