کودکانه

يك نفر مغازه بادكنك فروشي باز مي كنه ولي بعد از مدت كوتاهي ورشكست مي شود، چون بادكنكهايش را به شرط چاقو مي فروخت

 

 
 

يك نفر مي خواست يك ماهي را خفه كنه هي سر ماهي را زير آب مي كرد و در مي آورد



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 7 بهمن 1391برچسب:لطیفه های کودکانه) 8, توسط حسین-غزل

معلم: آخرين دنداني كه در مي آيد چه دنداني است؟

شاگرد: دندان مصنوعي است!

 

 
 

آقاي گاو به نقاش : زبانم لال ، چرا منو شبيه گاو كشيدي؟!

 
 

 يك روز كبريتي سرش را مي خاراند، آتش مي گيرد



ادامه مطلب...


نوشته شدهسه شنبه 16 آبان 1391برچسب:لطیفه های کودکانه)7, توسط حسین-غزل

طنزهای جالب,لطیفه,لطیفه های کودکانه

اشتها

روزی در جایی نذری می دادند از فقیری كه از آن حوالی می گذشت پرسیدند:«اشتها داری؟» گفت:« من در این جهان جز اشتها چیزی ندارم!»

سپر

ساده دلی به جنگ رفته بود. سپر بزرگی با خود داشت كه برای محافظت از جان خویش برده بود. چندی نگذشت كه از بالای قلعه سنگی بر سرش زدند وبشكستند. دست بر سر شكسته گذاشت و گفت:«مگر كورید؟... سپر به این بزرگی را نمی بینید و سنگ بر سرم می زنید؟! »



ادامه مطلب...


نوشته شدهیک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:لطیفه های کودکانه) 6, توسط حسین-غزل

لطیفه‌های کودکانه,لطیفه برای کودکان,لطیفه های خنده دار

 

 

تلویزیون رنگی

یه نفر میره  مغازه کالای خانه میگه آقا! تلویزیون رنگی دارین؟ مغازه دار میگه آره داریم چه رنگشو میخوای؟



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 4 شهريور 1391برچسب:لطیفه های کودکانه) 5, توسط حسین-غزل

لطیفه های کودکانه,لطیفه

 

مکالمه در ساندویچ فروشی

 

مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: آقا لطفاً یک ساندویچ مرغ به من بدهید. فقط گوجه فرنگی نگذارید.



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 27 خرداد 1391برچسب: لطیفه های کودکانه) 4 , توسط حسین-غزل

لطیفه, لطیفه کودکانه, طنز کودکانه

 

 

صرف فعل

معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟



ادامه مطلب...


نوشته شدهشنبه 27 خرداد 1391برچسب:لطیفه های کودکانه) 3, توسط حسین-غزل

بگو و بخند
 

 

 

بگو و بخند

 

زنگ

مشتری: آ قای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ در خانه ی ما را درست کنید؟

تعمیرکار: من آمدم، ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.

 


 



ادامه مطلب...


نوشته شدهچهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:بگو و بخند, توسط حسین-غزل


فقط بخندید ! (لطیفه های کودکانه)

لطیفه کودکانه,لطیفه


یه روز دو تا تنبل میرن بانک میزنن، اولی میگه بیا پولا رو بشمریم.

دومی میگه: ولش كن فردا رادیو میگه!



ادامه مطلب...


نوشته شدهچهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:فقط بخندید ! (لطیفه های کودکانه) , توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.